بنیتابنیتا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

بنیتای دلبند مامان سارا و بابا شاهین

روز ششم

روز ششم رفتیم پیش دایی تا تو گوشت اذان بگه....و عصر هم خیلیها اومدن دیدنت.مامان بزرگ و بابا بزرگ (مامان و بابای بابا) مامان افی که اونجا بود.بابا محمود- خاله سوگل-دایی سامان- خاله سهیلای بابا شاهین و خانوادش- خانواده خاله فری-هایده  و خانوادش-هما و هادی که برات هدیه اورده بودن
5 تير 1391

روز دوم

مامان جونی روز دوم هم مامان هنوز درد زیادی داشت و تو بیمارستان بود که شب مامان افی پیشش بود و میومد تو اتاق نوزادان پیش تو و بهت شیر میداد و یک کوچولو زردی داشتی که فقط همون شب دوم زیر نور بودی و مامان اومد بهت شیر داد و کلی غصه میخورد که نی نی کوچولوش زیر دستگاه نورهستش ولی خوب لازم بود عزیزم. روز سوم بعد از ظهر مامان و شمارو مرخص کردن و قبلش واکسنهای شمارو زدن و آزمایشهای لازم رو انجام دادن.بعد من و شما و بابا همراه با بابا محمود و مامان افی با ماشین بابا محمود اومدیم خونه........٣ آبان اولین ورود شما عزیزم به خونه بود و مامان افی قرار شده بود یکماه پیش من و شما بمونه تا هم مامان یکم قویتر بشه هم شما جوجو کوچولو.شب اولین پوپو رو ...
5 تير 1391